X=V.T معادلهی سه مجهولی نیست
زهرا قادرپور
(به نقل از نشریه ی ادبیات داستانی “داستان خلاقانه سال(حیرت)” سال دوم-شماره دوم 1395)
X=V.T معادلهی سه مجهولی نیست.
زهرا قادرپور
(به نقل از نشریه ی ادبیات داستانی “داستان خلاقانه سال(حیرت)” سال دوم-شماره دوم 1395)
مجموعه داستان X=V.T اثر محمدهادی پورابراهیم توسط نشر شهرداد در بهار 1394 در 133 صفحه منتشر شد. داستانهای کوتاه این مجموعه شامل اینهاست: سبیلتان کج شده است قربان، آخرین دیدار با خانم لِیلِی، کمین در میدان امام، آنا باز، X=V.T، عابر، گرگومیش، ماهورا، هاچبک، هیچ ربطی به ماه ندارد، راگو، با مه میآید با گرگ میرود.
نقطهی قوت داستانهای این کتاب، تکنیکهای روایی خلاقانه و استفادهی ماهرانه از ابزارهای روایت است. بیشتر داستانهای این کتاب را راوی اول شخص روایت میکند که یا شخصیت اصلی خود داستان است و یا شخصی است که در مقام راوی ماجرایی را روایت میکند.
عدم استفادهی نویسنده از نقطه و ویرگول در بسیاری از داستانهای این کتاب قابل توجه است. محمدهادی پورابراهیم علاوه بر داستاننویسی، مقالاتی نیز در زمینهی زبان و زبانشناسی به چاپ رسانده است، بنابراین به نظر نمیرسد که نویسنده تنها به خاطر سبک شخصی و بدون علت از بهکارگیری این علائم صرفنظر کرده باشد. روایت اول شخص و عدم استفاده از نقطه و ویرگول باعث شده است که لحن متن، محاورهایتر شود. استفاده از این روش در قسمتهایی از داستانها که راوی به صورت جریان سیالذهن مطالبی را بیان میکند و یا زمانی که ذهنیات شخصیتهای داستان را بیان میکند، کارکرد ساختاری این مسئله را توجیه میکند. مخاطب را بیشتر با داستان همراه میکند، به شخصیتپردازی راوی کمک میکند و از سلطهی راوی بر مخاطب و قطعیت روایت او میکاهد.
مسألهی دیگر زمان افعال در این داستان است. نویسنده درک زمانی برداشت شدهی متداول از افعال گذشته، حال و آینده را به چالش میکشد. کاربرد خلاقانهی حال استمراری در داستان یکی از تکنیکهایی است که روایت را از شکل متداول استفاده از صحنهپردازی، تلخیص و توصیف فراتر میبرد و به راحتی روایت، از خاطره و ذهن شخصیتها به صحنه و توصیف میلغزد. به عنوان مثال در داستان «کمین در میدان امام»، راوی خاطرهی پیرمرد و پیرزنی را تعریف میکند که در مسیر رفتن به خانهای، از میدان امام عبور میکنند و در این مسیر، پیرمرد برای همسرش خاطرهی بالا رفتن از یک کوه و کمین زدن به سنگر دشمن را تعریف میکند. نویسنده بین خاطرهی راوی و خاطرهی مرد، یک والس زبانی را اجرا میکند. راوی سوم شخص صرفاً ذهنیت پیرمرد را روایت نمیکند، بلکه با همذاتپنداری با خاطره او، خود را در خاطرهی پیرمرد حاضر میبیند و اینگونه است که دو زمان متفاوت، یکی میشوند.
«از شکاف اسلحه نگاه میکرده ببیند سرباز کجا با مگسک همراستا میشود همین که شکاف و مگسک و مرد همراستا میشدند ماشه را میکشیده حتی آفتابپرست هم نمیتوانسته حضور مرد را احساس کند چند بار نیش یا زبانی که دو پهلو داشته را برای اسلحه میلرزاند و دوباره رو میگرداند سمت آفتاب. مرد خیز میکند بالا و تفنگ را میکشد سمت خودش و دوباره پناه میگیرد. آفتابپرست احتمالاً دوباره برمیگردد ببیند چه حیوانی آن اطراف پرسه میزند. پیرزن میگفت اگه نرسیم میرن بیرون مثل اون دفعه تا شب باید بشینیم پشت در کاش زودتر زده بودیم راه حالا رسیده بودیم. پیرزن از اولین پلهی میدان رفته بود بالا و باید میایستاد روبهروی مرد و عصایش را میگذاشت زیر بغلاش و مرد با دو دست چنگ میانداخت و خودش را میکشید بالا. پیرمرد همینطور که پیرزن را با هر دو دست چسبیده بود سعی میکرد از سنگی برود بالا و بیصدا بنشیند آن پشت. قبل از پله پرسید مگه زنگ نزدی؟ پیرزن همینطور که چادرش را میکشید روی سرش برگشت پشت سرش را نگاه کرد و گفت برگشتنه اگه گذاشتن برگردیم یادت باشه چند تا نون بگیریم نونای این جا ترش نمیکنه آدم و دوباره دست مرد را گرفت. پیرزن میگفت فکر کنم خواب بودن ولی مرد قبول نداشت و میگفت این موقع روز که کسی نمیخوابه حتماً توی حیاط بودن نشنیدن. از پله بالا آمد قبل از این که عصا را بگیرد خیز کرد و یک سنگ دیگر رفت جلو. زن هلال عصا را گذاشت توی دست مرد و برگشت سمت خیابان. چشمهای مرد تنگ شده بود و داشت اطراف میدان را نگاه میکرد. نانوایی را که دید گفت از سنگر داشت میاومد بیرون. آمده بود بیرون برای هواخوری. کلاه سنگریاش را برمیدارد و به جای شیب یا دامنهی کوه نگاه میدوزد به طلاییهای خورشید و بعد از چند بار باز و بسته کردن دستها دوباره برمیگردد سنگر. فکر کنم آدمها معمولاً سمتی که باد میآید را نگاه میکنند مگر آنقدر شدید باشد که نشود نگاهاش کرد حتی آن موقع هم هر طور شده سر کج میکنند ببینند باد کجا را میخواهد با خودش ببرد.»
در داستان «سبیلتان کج شده است قربان» این کاربرد به شکل دیگری اتفاق میافتد. راوی اول شخص، که شخصیت داستان نیز هست، در تمامی داستان از زمان حال استمراری استفاده میکند. با وجود مشخص بودن شخصیتها و حوادث داستان، حال استمراری فضای داستان را به شکلی بیزمان، بیمکان و ابدی در میآورد.
والس زبانی در داستان «هاچبک» به شکل دیگری اتفاق میافتد؛ مردی نویسنده که در یک کارخانهی آسفالت با مرد دیگری ملاقات میکند و در مورد نقد مرد نسبت به داستاناش بحث میکند. در این داستان دو خط روایی وجود دارد. روایت اول، ملاقات مرد نویسنده با منتقد داستاناش که کارگر کارخانهی آسفالتسازی است و روایت دوم، داستان خود مرد است. پیوند بین این دو روایت به زیبایی در داستان اتفاق میافتد. راوی در پاسخ به منتقد، شروع به روایت بخشی از داستاناش میکند اما او تنها به تعریف بخشهایی از داستاناش اکتفا نمیکند بلکه به شکلی آن را تعریف میکند که به زودی خواننده نمیتواند تشخیص بدهد که این روایت، برای مرد نویسنده، واقعاً اتفاق افتاده است یا تنها بخشهایی از داستان اوست. به دلیل زمان مشابه افعال، دو خط روایت(زمان گذشته) و زاویهی دید اول شخص داستان، دو طرح روایی به زیبایی بر روی هم میلغزند و با هم همپوشانی پیدا میکنند. بنابراین نه تنها داستان مرد، واقعی پنداشته میشود بلکه از نظر زمانی، همزمان با واقعهی کارخانه احساس میشود.
پورابراهیم دانشآموختهی مهندسی عمران است و فرمولهای ریاضی و ابزارآلات نقشهکشی و محاسباتی، نقش پررنگی در داستان X=V.T این مجموعه دارند. سرعت پیمودن یک مسافت مشخص، تنها به آدمی که آن مسافت را طی میکند بستگی ندارد، بلکه شاید همیشه متغیر پیشبینی نشدهای در محاسبات رفتار انسانی وجود دارد که فراتر از فرمولهای ریاضی نقش بازی میکند. چنانکه در پایان داستان میبینیم این متغیر عشق است:
«ون از پشت آمده بود. گفتم چهقدر بود؟ گفت با چهار سانت پاشنه دقیق یک متر و هفتاد و پنج سانت و شش میل. ون گفت فردا صبح باید زمان بگیریم ببینیم چقدر طول میکشه تا زیر پنجره و کورنومتر را گذاشت کف دستام. گفتم فکر کنم بدبع شدیم. گفت من نیستام حواسات باشه دقیق بزنی. همین که رسید بزن. خودش ثبت میکنه. «یهوقت خواب نمونی.» مسافت را که داشتیم حالا میماند زمان، سرعتاش به دست میآمد. بعد، از معادلهی پاوولی میزان جرماش را حساب میکردیم و در جی ضرب میکردیم. وزن به دست میآمد. با وزن خیلی راحت از جدول تناسب ارگانیک میفهمیم آیا محاسباتمان درست بوده یا نه. به این روش میگویند سعی و خطا یا تِرِی رینگ اِرور. به شرطی که تناسب اندام داشته باشد میزان عمرش را هم میتوان حساب کرد. بعد معلوم میشود به کداممان میآید. چون من دو سال از ون کوچکترم.»
داستانهای این مجموعه موضوعات متفاوت و فضاهای مختلفی را روایت میکنند. شخصیتهای داستانها که معمولاً خودشان راوی داستانشان هستند، از خلال زبان خاص، علایم نوشتاری(یا حذف علایم نوشتاری) و عنوان داستان، شخصیتسازی می شوند تا در پایان داستان مخاطب احساس و درک روشن و یا مبهمی(داستان گرگومیش)، از اعتبار و معنای داستان داشته باشد. با وجود روایت آدمهای شهری و روابط آنها، این مجموعه داستان فراتر از «داستانهای آپارتمانی» متداول این روزهای ادبیات داستانی ایران، فضا و زبان تازهای را به روی مخاطب میگشاید و با شیوهی روایت خلاقانه خود، مخاطب را راضی نگه دارد.
لینک دریافت شماره دوم مجله "داستان خلاقانه سال(حیرت)