حیرت محل تبدیلشدن آدمها است به چیزی فراتر از فرد. نه ذیل آرمانی که آنها را منحل کند، بلکه ذیل نگاهی که هر فرد را به واسطۀ فردبودنش به رسمیت میشناسند…
بیش از همه این به ذهنم میرسه که ما در دل فرهنگی نفس میکشیم که در اون یاد میگیریم که باید حول افرادی که در مرکز قرار گرفتن، سلسلهمراتبها رو سامان بدیم تا شاید معنا پیدا کنیم. ما یاد میگیریم که از مسیرهای خطکشیشده عبور کنیم. ما اینطور آموزش میبینیم که از خطی که قبل از ما کسانی اون رو کشیدن، بیرون نزنیم. ما رفتهرفته احساس حقارت میکنیم و خلأ ناشی از احساس تحقیر بهدلیلِ هرگز در مرکز نبودنمون رو با خودشیفتگیِ ملالآوری پر میکنیم. خودشیفتگیِ ملالآوری که تا لحظۀ مرگ ما رو همراهی میکنه تا در آخرین پلّۀ تفکر به این سوال برسیم که: آیا در نگاه آدمهایی که لحظۀ مرگم رو به تماشا نشستن، بهقدرکافی خوب به نظر میرسم؟
این بخش کوچکیست از رنجی که میبریم.
اما نقطۀ درخشان امید همواره هست. جایی که بشه در اون به این فکر کرد: ما چگونهآدمهایی هستیم؟ و چرا اینگونهایم؟
حیرت قبل از آنکه مدرسۀ هنر و ادبیات و سینما باشه، جایییه که در اون، این سوال و این فهم نسبت به این اوضاع و این احوال شکل گرفته. و البته برخلاف شکلگرفتنهای دیگری که به “از چاله درآمدن و به چاه افتادن شبیهتر است؛ که مرکزیتهای تازه و سلسلهمراتبهای جدید میسازند و متاثر از فضای فرهنگیمان از حقیقت، ملک طلق میسازن.
در حیرت ولی اوضاع شکل دیگری است.
فراتر از این درک، اینجا محل گردآمدن افرادیه که میدونن فهمیدن کاری است دستهجمعی. البته حیرت جایی که صرفا محل دور هم جمعشدن عدهای هنرمند خوشذوق و خلاق و آگاه باشه هم نیست. حیرت محل تبدیلشدن آدمها است به چیزی فراتر از فرد. نه ذیل آرمانی که آنها را منحل کند، بلکه ذیل نگاهی که هر فرد را به واسطۀ فردبودنش به رسمیت میشناسند.
شقایق صابرشکار
هنرجوی سطح عالی داستاننویسی حیرت
حیرت محل تبدیلشدن آدمها است به چیزی فراتر از فرد. نه ذیل آرمانی که آنها را منحل کند، بلکه ذیل نگاهی که هر فرد را به واسطۀ فردبودنش به رسمیت میشناسند…
بیش از همه این به ذهنم میرسه که ما در دل فرهنگی نفس میکشیم که در اون یاد میگیریم که باید حول افرادی که در مرکز قرار گرفتن، سلسلهمراتبها رو سامان بدیم تا شاید معنا پیدا کنیم. ما یاد میگیریم که از مسیرهای خطکشیشده عبور کنیم. ما اینطور آموزش میبینیم که از خطی که قبل از ما کسانی اون رو کشیدن، بیرون نزنیم. ما رفتهرفته احساس حقارت میکنیم و خلأ ناشی از احساس تحقیر بهدلیلِ هرگز در مرکز نبودنمون رو با خودشیفتگیِ ملالآوری پر میکنیم. خودشیفتگیِ ملالآوری که تا لحظۀ مرگ ما رو همراهی میکنه تا در آخرین پلّۀ تفکر به این سوال برسیم که: آیا در نگاه آدمهایی که لحظۀ مرگم رو به تماشا نشستن، بهقدرکافی خوب به نظر میرسم؟
این بخش کوچکیست از رنجی که میبریم.
اما نقطۀ درخشان امید همواره هست. جایی که بشه در اون به این فکر کرد: ما چگونهآدمهایی هستیم؟ و چرا اینگونهایم؟
حیرت قبل از آنکه مدرسۀ هنر و ادبیات و سینما باشه، جایییه که در اون، این سوال و این فهم نسبت به این اوضاع و این احوال شکل گرفته. و البته برخلاف شکلگرفتنهای دیگری که به “از چاله درآمدن و به چاه افتادن شبیهتر است؛ که مرکزیتهای تازه و سلسلهمراتبهای جدید میسازند و متاثر از فضای فرهنگیمان از حقیقت، ملک طلق میسازن.
در حیرت ولی اوضاع شکل دیگری است.
فراتر از این درک، اینجا محل گردآمدن افرادیه که میدونن فهمیدن کاری است دستهجمعی. البته حیرت جایی که صرفا محل دور هم جمعشدن عدهای هنرمند خوشذوق و خلاق و آگاه باشه هم نیست. حیرت محل تبدیلشدن آدمها است به چیزی فراتر از فرد. نه ذیل آرمانی که آنها را منحل کند، بلکه ذیل نگاهی که هر فرد را به واسطۀ فردبودنش به رسمیت میشناسند.